بسیاری تصور میکنند که جهان یک آیندهی واحد دارد و انسان به سوی مقصدی مشخص و از پیش تعیین شده حرکت میکند. این گونه افراد با دانش و دوراندیشی اندک خود، آینده را به صورت واحد میبینند و فکر میکنند تمام رویدادها تنها به سوی یک مقصد پیش میروند؛ اما دانش آیندهپژوهی از راه رسیده تا این باورها را بر هم بزند. آیندهپژوهی در میانهی سدهی بیستم میلادی چارچوبهای ذهنی را در هم شکست تا ثابت کند آینده میتواند با امکانهای فراوانی همراه باشد و به یک امکان واحد محدود نشود. چنین شد که آیندهپژوهان به جای آیندهای قطعی، از سناریوها سخن گفتند که همزمان آیندهها را تصویرسازی کرده و در عین حال به هیچ آیندهی خاصی اطمینان بی چون و چرا ندارند.
مطالعه بیشتر: سناریو از تحلیل داده تا داستان سرایی
آیندهپژوهان با تفکر آیندهنگرانهی خود تلاش میکنند به رشد رفاه افراد و جامعه کمک کنند. رشد صرف برای آیندهپژوهان کافی نیست؛ زیرا جامعه و صنعت همواره رو به رشد هستند؛ اما این رشد لزوما به افزایش رفاه افراد منجر نشده است. رشد اقتصادی انگیزهی اصلی جوامع کاپیتالیستی است و افراد بسیاری در پی این رشد به امکاناتی دست یافتند که پیش از آن بخشی از زندگیشان نبود؛ اما این امکانات از توزیع برابر برخوردار نبودند و در حالی که گروهی امکاناتی مانند اینترنت یا تلویزیون را در اختیار داشتند، گروه دیگری هنوز در بند تأمین نیازهای اولیه و امنیت بودند که البته این چالش و حتی با شدت بیشتری در دسترسی به برخی امکانات، همچنان وجود دارد. یکی از وظایف آیندهپژوهی این است که مواردی از این دست را در نظر بگیرد و پیشبینی کند نسلهای بعدی در سناریوهای ممکن آینده با چه وضعیتی روبرو خواهند شد.
با توجه به این مثال متوجه میشویم عامل یکتایی مانند رشد اقتصادی نمیتواند به تنهایی به یک آیندهی پر رونق منجر شود؛ بلکه عوامل زیادی میتوانند آیندههای گوناگونی به وجود بیاورند. برای همین است که آیندهپژوهی انتگرال در دنیای دانش مطرح شد. اسلاتر (Slaughter) به همین دلیل پیشنهاد داد برای این که آیندهپژوهی انتقادی به موقعیت بهتری دست یابد و مشکلات را دقیقتر بررسی کند، باید به آیندهپژوهی انتگرال تبدیل شود. روش آیندههای انتگرال حاصل تکامل روشهای قدیمیتر آیندهپژوهی مانند سنت تجربی (Empirical Tradition)، سنت انتقادی (Critical Tradition) و سنت چند فرهنگی (Multicultural Tradition) است. در حقیقت آیندههای انتگرال باید به روشهای پژوهشی تازهای دست پیدا کند که میتوانند در سطح مشکلات جامعه هم مفید باشند.
تاریخچهی شکلگیری روش آیندههای انتگرال
سنت تجربی که پس از جنگ جهانی دوم دنیای آیندهپژوهی را فرا گرفت، یک روش مادیگرا بود که در راستای ایجاد استراتژی و کشف آیندههای ممکن فعالیت میکرد. روش سناریو و تحلیل روند جزء مهمترین دستاوردهای سنت تجربی هستند. این سنت به شدت منطقگرا و ابزارمحور بود؛ اما همین که کشورهای اروپایی هم در پیروی از آمریکا به آیندهپژوهی روی آوردند، تصمیم گرفتند این دانش را به علم تجربی محدود نکنند و با فرهنگ نیز در آمیزند. این شد که آیندهپژوهی از حوزهی کسب و کار و سیاست فراتر رفت و در خدمت جامعه قرار گرفت. در این دوران هدف آیندهپژوهی بیشتر بهبود وضعیت زندگی، تحصیل و مانند آن بود و در آخر آیندهپژوهی چنان در دستیابی به اهداف خود موفق عمل کرد که در سراسر جهان گسترده شد و به علمی چند فرهنگی تبدیل گشت.
درست زمانی که آیندهپژوهی به یک ساختار نظاممند نیاز داشت، فیلسوفی به نام کن ویلبر (Ken Wilber) اصول مختلفی را در یک چارچوب چهارگانه گرد هم آورد که از چهار عنصر درونی، بیرونی، فردی و اجتماعی تشکیل شده است. ویلبر در حقیقت بنیانگذار روش آیندههای انتگرال به شمار میآید. علت نامگذاری این روش به نام آیندههای انتگرال این بود که واژهی Integral به معنای یکپارچه است و این سنت در واقع انواع دانش عملی و نظری و فراطبیعی را با هم ادغام و یکپارچه کرد. این روش در حال حاضر کاملترین روش آیندهپژوهی است؛ زیرا همزمان حوزههای مختلف را بررسی میکند.
مطالعه بیشتر: جستاری در آینده پژوهی یکپارچه
اصول آیندههای انتگرال
آیندهپژوهان طی چارچوب ویلبر آینده را در چندین بخش بررسی میکنند تا در موقعیتهای مختلف به شرایط و امکانهای متفاوتی برسند. آیندههای انتگرال به پژوهشگران کمک میکند انواع تفسیرها و چشماندازها را در تحلیل آینده به کار گیرند. ساختار چهارگانهی ویلبر یکی از ابزارهای تحلیل انتگرال است که چهار فرآیند را به صورت موازی پیش میبرد و هر فرآیند با دیگری ارتباط تنگاتنگ دارد. این فرآیندها در واقع چهار گونه توسعه هستند که قرار است در آینده رخ دهند: توسعهی درونی فردی، توسعهی بیرونی فردی، توسعهی درونی اجتماعی و توسعهی بیرونی اجتماعی.
نیمهی بالایی نمودار به وضعیت فردی اشاره دارد و نیمهی پایینی، وضعیت اجتماعی را نشان میدهد. سمت راست نمودار بیانگر وضعیتهای بیرونی و سمت چپ نمایندهی وضعیت درونی است. هریک از این چهار مفهوم چه چیزی را نشان میدهند؟
بخش رفتاری (بالا، سمت راست):
این بخش به رفتارهای فردی اشاره دارد که از بیرون دیده میشود و ساختار ذهن و رفتار افراد را نشان میدهد. حوزههای مورد بررسی این بخش مغز انسان، ارگانیسم مغزی و عصبی موجودات زنده، علوم تجربی مثل زیستشناسی، فیزیک و شیمی و تحلیلهای تجربهگرا هستند.
بخش اجتماعی (پایین، سمت راست):
این بخش بر رفتارهای اجتماعی دلالت دارد که وضعیت نظام اجتماعی و اقتصادی را بررسی میکند. مفهوم نگرش سیستمی یکی از دستاوردهای این بخش است. تحلیل نظامهای اقتصادی و اجتماعی در این بخش صورت میگیرد.
بخش ارادی (بالا، سمت چپ):
این بخش هم فردی است و نشان میدهد هر فرد چقدر از خود آگاهی دارد و چه تجربههای فردی را از سر میگذراند. قلمروی این بخش حوزهی روانشناسی و ریاضیات است که بر فرد تأکید دارند.
بخش فرهنگی (پایین، سمت چپ):
در این بخش ارزشها و جهانبینیهای مشترک یک گروه یا جامعه بررسی میشوند که فرهنگ یک جامعه را تشکیل میدهند. مکتبهای فرهنگی و جهانبینی مختلف آنان و اصول انسانشناسی در این بخش بررسی میشوند.
چنین نموداری به پژوهشگر کمک میکند مفهوم آیندهی واحد را نفی کند و متوجه شود که اصول و حقایق مختلف در حوزههای متفاوت همگی در شکل دادن به آینده نقش دارند. این روش اصل همهجانبه بودن آیندهپژوهی را رعایت کرده است تا نتیجهی آیندهپژوهی از صحت بیشتری برخوردار باشد. آیندهپژوهان به همین صورت برای آینده به راهحلهای خلاقانهتری دست پیدا میکنند. ناقص بودن دانشهای مختلف از آن جا ریشه میگیرد که این دانشها به یک یا چند تا از این چهار بخش توجه ندارند. برای نمونه دانشهایی که فقط به امور عینی میپردازند و از مسائل ذهنی غافل میمانند، کاملا سمت چپ این چارچوب را از یاد بردهاند. بحرانهای معنویت در چنین شرایطی به وجود میآید که به سمت چپ توجهی نداریم.
حل مسئله به روش انتگرال رویدادهای هر چهار بخش را در نظر میگیرد؛ برای نمونه مسائل فرهنگی، قوانین، زیرساختهای اجتماعی، رفتار، کنشها و مهارتهای افراد و ساختارهای اجتماعی در تحلیل آینده به کار میروند. از این رو آیندهپژوهان به کمک آیندههای انتگرال تنها نشانههای بیرونی تغییر را در نظر نمیگیرند؛ بلکه برای موقعیتهای مختلف رویکردهای متفاوت پیدا میکنند و پذیرای انواع دیدگاهها و تفسیرها هستند. البته آیندهپژوهان باید مراقب باشند چهارگانهی این انتگرال را بیش از حد عینی نبینند و بدانند که این چهارگانه ابزار تحلیل و تفکر هستند و وجود خارجی ندارند. همچنین آنان باید توجه داشته باشند که کسب مهارت در زمینهی آیندههای انتگرال به زمان و تلاش فراوان نیاز دارد و این روش نمیتواند راهحلهای سریع و فوری ارائه دهد.
به کارگیری آیندههای انتگرال نیازمند فراتحلیل است. الگوهای آینده و روابط پویای میان آنها زمانی برای آیندهپژوه روشن میشوند که این الگوها را در رابطه با نیازهای جامعه و تغییراتشان در راستای جامعه در نظر میگیرد. فراتحلیل در آیندههای انتگرال بدین معناست که آیندهپژوه تک تک الگوهای آینده و روابط میان آنها را توصیف میکند و به این پرسش پاسخ میدهد که این الگوها میتوانند چه نوع آیندهای به وجود بیاورند. اما ابتدا باید مفهوم الگو را مشخص کرد. الگو در دیدگاه هایدگ (Hideg) درکی از دنیای پیرامون یک اصل خاص است که به پژوهشگر کمک میکند موضوع پژوهش، هدف، روش و کاربردهای آن را مشخص کند. الگوهای آیندهپژوهی نیز با توجه به درک پژوهشگر از مفهوم آینده شکل میگیرند. در واقع این الگوها با توجه به این موضوع به وجود میآیند که آیندهپژوه ذات آینده را چگونه میبیند، آینده با دانش علمی چه ارتباطی دارد، تجربههای گذشته و اکنون چه کمکی میکنند و ارزشهای اجتماعی در آینده چه نقشی دارند.
آیندههای انتگرال به پرورش و توسعهی تحلیل سناریو محور کمک میکند و باعث میشود آیندهپژوهان از روشهای ذهنی و تحلیل ساده و ایدههای کسب و کار معمولی عبور کنند و به ساختار ذهنی پیچیدهتری دست یابند. علاوه بر این، تفکر انتگرال مسائل مبهم و وهمآلود را شفاف و واضح میکند؛ زیرا طی این روشها تمام واقعیتها برملا میشوند و حقایق از قلم نمیافتند.
آیندههای انتگرال تک بعدی نیست و چندین چشمانداز را در نظر میگیرد. پژوهشگر در این روش خود را تنها به یک ابزار محدود نمیکند؛ بلکه طیفی از رویکردها، روشها، ابزارها و تکنیکها را برای تحلیل آینده به کار میگیرد. آیندههای انتگرال به آیندهپژوه یاد میدهد که رسیدن به دانش تنها از یک راه ممکن نیست و او میتواند از راه الگوها و روشهای مختلفی به دانش دست پیدا کند. آیندههای انتگرال از تمام رویکردهای منطقی دستیابی به دانش آینده استقبال میکند و در همهی فعالیتها و تجربههای انسانی به تحلیل آیندهمحور میرسد.
پیشتر اشاره شد که آیندهپژوهی انتگرال برای پاسخگویی به مسائل اجتماعی کاربرد دارد. امروزه این مسائل به سه دستهی عمده تقسیم میشوند: مسائل محیط زیستی، وضعیت دموکراسی و مشکلات مربوط به ایجاد دانش تازه. مسائل زیستمحیطی نوعی بینش تازه هستند و این بینش تازه نشان میدهد که نظام اجتماعی و محیط زیست پیرامون آن در هم تنیدهاند و یکدیگر را شکل میدهند. بنابراین پرداختن به مسئلهی محیط زیست در آیندهپژوهی شامل تحلیل رابطهی میان انسان و محیط زیست است که با پیشبینی آینده و برنامهریزی همراه میشود.
مسئلهی بعدی دنیای امروزی وضعیت دموکراسی است که در جوامع چند فرهنگی از اهمیت زیادی برخوردار شده است. در صورتی که افراد و گروههای مختلف جامعه بیشتر در دنیای دموکراتیک کشورشان مشارکت داشته باشند، مسائلی مانند جنگ و تعارضات خشونتبار کاهش پیدا میکنند. بنابراین افزایش مشارکت دموکراتیک یکی از پیشنهادهای آیندهپژوهانی است که میخواهند وضعیت سیاسی و اقتصادی جوامع را مدرنتر کنند. هدف آیندهپژوهی در این حوزه این است که به افراد قدرت بدهد تا بتوانند روی محیط اطراف و موقعیت اجتماعی خود اثر بگذارند.
مسئلهی دیگری که جوامع مدرن بر آن تمرکز کردهاند، ایجاد دانش است؛ زیرا جامعه برای حل مسئلهی محیطزیست و مشارکت در دموکراسی به دانش تازه و به روز نیاز دارد. تولید دانش فقط به دست افراد برتر جامعه صورت نمیگیرد؛ بلکه تمام افراد جامعه باید برای آن تلاش کنند.
سه مسئلهای که معرفی شدند، با یکدیگر در تعامل هستند و در دنیایی که مسائل و انسانها بیش از پیش با هم ارتباط دارند، انسان را ناچار میسازد که از نقش خود در موقعیتهای مختلف آگاه شود و دنبال راهی باشد که به یک جزء خلاق در نظامهای پیچیدهی جامعه تبدیل شود. هر فرد باید بتواند جایگاه خود را در یک نظام پیچیده تعریف کند و بتواند نشانهها را تفسیر کند، با دیگران ارتباط بگیرد و با توجه به موقعیت فکر کرده و رفتار کند. طبق این نظریه، آینده باید به گونهای باشد که مدام در حال ایجاد دانش باشد و دانشهای نظری و عملی را با یکدیگر ارتباط دهد. آیندهها باید با تشکیل الگو به چالشها پاسخ دهند. چنین الگویی با استفاده از ویژگیهای ترکیبی الگوهای دیگر به دست میآید؛ زیرا ترکیب الگوها به تولید دانش تازه میانجامد و مسیرهای تازهای به وجود میآورد که در نهایت موجب پیدایش آیندههای جدید خواهند شد. آیندههای انتگرال غایت و پایان آیندهپژوهی کاربردی نیست؛ بلکه دوران تازهای از آیندهپژوهی است که ظرفیت حل مسئلهی آیندهپژوهی را گسترش داده و به روز میکند.
کاربرد آیندههای انتگرال در حل مسائل جهان
آیندههای انتگرال در تغییر استراتژی به شرکتها و کسب و کارها کمک میکند. آیندهپژوهی به کسب و کارها توصیه میکند تمام کارمندان ردههای مختلف شرکت را در فرآیند برنامهریزی مشارکت دهند. هر کارمند برنامهی خود را برای آینده ترسیم کرده و راه رسیدن به این آینده را پیدا میکند. کارمندان به شدت از تغییر استراتژی شرکت تأثیر میگیرند، برای همین وقتی خودشان در برنامهریزی برای این تغییر نقش داشته باشند؛ تعهد کاریشان افزایش مییابد. تغییر استراتژی کسب و کار باید هر چهار ربع ویلبر را در برنامهریزی دخیل کند. برای نمونه دو ربع فردی باید رفتار و طرز فکر افراد سازمان را در نظر بگیرند و دو ربع اجتماعی به وضعیت فرهنگی و جو حاکم بر صنعت و کسب و کار جهانی میپردازند. تغییر استراتژی سازمان به کمک آیندههای انتگرال از سطح فردی ویلبر آغاز میشود و در ادامه کل چهارگانه را تغییر میدهد. تغییر تنها در صورتی پایدار و موثر خواهد بود که در سطح هر چهار ربع پیادهسازی شود.
برای نمونه شرکتهایی مانند دل (Dell) و بادیشاپ اینترنشنال (Body Shop International) فرهنگ موثری در سازمان خود دارند و به کمک باورهای خاصی در سطح دنیا فعالیت میکنند و برای همین موفق هستند؛ اما این دو شرکت در رعایت دو ربع فردی موفق بودهاند و ربع اجتماعی را از یاد بردهاند؛ زیرا نتوانستهاند دیگر شرکتهای موجود در صنعت را به پیروی از الگوی خود وادار کنند.
تغییر در ربع فردی-درونی به این معناست که رشد، شادی، عشق و خوشبختی در وجود افراد سازمان نهادینه شود. پژوهشگران هم اعتراف کردهاند که کارمندانی که به رشد روحیه و معنویت فردی اهمیت میدهند، در کار بهترین عملکرد را دارند (Mitroff and Denton, 1999). ایجاد تغییر در ربع فردی-بیرونی بدین معناست که کارمندان پس از تغییر درونی، ارزشهایی مانند عشق، شادی و احترام را به دیگر همکاران خود انتقال دهند و کیفیت زندگی دیگران را بهتر کنند. وقتی کارمندان یک سازمان رفتار و طرز فکر خود را تغییر میدهند، سازمان هم ناچار است روش کسب و کار خود را بهبود ببخشد. در چنین شرایطی وضعیت کار، دستمزد، محیط کار و ارتباط میان افراد از کیفیت بیشتری برخوردار میشود.
اکنون سازمان آمادهی ایجاد تغییر در ربع اجتماعی-درونی است که موضوع مسئولیت اجتماعی شرکتها در این بخش مطرح میشود. در این قسمت دیگر سازمانها از ارزشها و وضعیت درونی سازمانهای برتر الهام میگیرند و کل صنعت دگرگون میشود. سازمانها در تغییر ربع اجتماعی-بیرونی به چنان قدرتی میرسند که سازمانهای بزرگ جهانی را وادار میکنند طرز فکر خود را تغییر دهند و عملکرد خود را دگرگون کنند تا استراتژی سازمانی در سطح جهان برابر باشد.
آیندهپژوه در مسیر تفکر انتگرال باید مراقب باشد که نقش ذهن و آگاهی انسان را در تحلیل آینده دست کم نگیرد. آگاهی انسان همان ظرفی است که آینده در آن جاری میشود و تحلیل آینده بدون آن معنایی ندارد. هر آن چه در جهان جریان دارد، به این بستگی دارد که در ذهن انسان چه میگذرد. چشمانداز انسان است که تصویر او را از واقعیت دلخواهش شکل میدهد. آیندههای انتگرال بر همین اساس فعالیت میکند و متوجه میشود گذشته و اکنون چگونه به وجود آمدهاند و چه آیندههایی به جریان خواهند افتاد.
منابع:
Floyd, J. (2012). Action research and integral futures studies: A path to embodied foresight. Futures, ۴۴(۱۰), ۸۷۰–۸۸۲
Landrum, N. E., & Gardner, C. C. (2005). Using integral theory to effect strategic change. Journal of Organizational Change Management, ۱۸(۳), ۲۴۷–۲۵۸
Slaughter, R. A. (2008). What difference does ‘integral’ make? Futures, ۴۰(۲), ۱۲۰–۱۳۷
Slaughter, R. A. (2008a). Integral Futures Methodologies. Futures, ۴۰(۲), ۱۰۳–۱۰۸
Voros, Joseph. (2008). Integral Futures: An approach to futures inquiry. Futures. ۴۰. ۱۹۰-۲۰۱
رضایی، س.، کوثری، س. (۱۳۹۱). چرخه خلق دانش در آیندهپژوهی با معرفی روش انتگرال و آیندههای انتگرال. مطالعات آیندهپژوهی، ۱ (۲)، ۹۹-۱۱۲.
۰ دیدگاه