آینده نگاری راهبردی یا آینده نگاری استراتژیک از جمله مباحث مطرح در آینده پژوهی است که البته گاهی میدان مناقشه میان مدیران استراتژیک و آینده پژوهان نیز هست. چرا که مدیران راهبردی به درستی ادعا میکنند که مباحث راهبرد و راهبردنگاری در سازمان، سبقهای بس طولانی داشته و آینده نگاری راهبردی صرفاً یک نمایش جدید از همان مباحث در لوای آینده پژوهی است.
از طرفی آیندهپژوهان عرصه آینده نگاری استراتژیک نیز با دست گذاشتن بر روی روشهایی چون سناریوپردازی و دلفی که آنها را روشهای توسعه داده شده توسط خود میدانند، مدعی حرفهایی تازه در عرصه راهبردهای سازمانی هستند. شاید هم بد نباشد که مشاوران مدیریت که خود گرفتار رقابت هستند و هر کدام خود را منجی نهایی سازمانها میدانند، با به کار بردن واژگانی مانند آیندهنگاری شرکتی، آیندهنگاری سازمانبنیان و غیره، وجه تمایزی پرطمطراق برای خود بسازند.
به هر حال آنچه مشخصاً قابل اثبات است همپوشانی بالای میان این کلمات و تأکید همگی آنها بر اهمیت آینده و برنامهریزی برای آینده است که هر کدام مدعی انجام بهتر این برنامهریزی هستند. این مقدمه مختصر، مدخل ورود به دیدگاهی متفاوت در آینده نگاری راهبردی است که حول مقالهای با عنوان «Organizing strategic foresight: A contextual practice Of way finding» که در سال ۲۰۱۳ در ژورنال معتبر آینده پژوهی به چاپ رسیده، تنظیم شده است. این مقاله آینده نگاری استراتژیک صرفا نگاهی تازه به مبحث آینده نگاری استراتژیک در سازمان است (که البته می تواند به آینده نگاری ملی و بخشی نیز تسری داده شود). این نوشتار در سه بخش متوالی ارائه خواهد شد. لذا باز از خوانندگان جدی خواهش می کنم با صبر و حوصله همه قسمتهای نوشته را مطالعه نمایند.
برخی مسائل در باب آینده نگاری راهبردی
سه مسئله متمایز در ادبیات آیندهنگاری راهبردی پدیدار شده است که سبب چندپارگی در این حوزه شده و برای رفع آن، یک چارچوب نظری یکپارچه مورد نیاز است.
- نخست ما در تعیین منبع یا سطح آینده نگاری به یک بعد دو وجهی میان فرد و سازمان (به عنوان منبع شناخت آینده) بر میخوریم.
آلفرد نورث وایتهد (Alfred North Whitehead) با اشاره به آیندهنگاری به عنوان یک ویژگی انسانی، آن را به عنوان «توانایی تشخیص درست و غلط در فضای سردرگمی و ابهام، تشخیص تحولات پیش از بدل شدن آنها به روندها، مشاهده الگوها پیش از ظهور آنها و درک ویژگیهای مربوط به جریانهای اجتماعی که به احتمال زیاد مسیر رخدادهای آینده را شکل میدهند» تعریف میکند. از منظر اسلاتر (Slaughter)، «آیندهنگاری توانایی پیشگویی آینده نیست… یک ویژگی انسانی است که به ما اجازه میدهد سود و زیان را بسنجیم، راهکارهای مختلف را ارزیابی نماییم و روی آیندههای ممکن در هر سطحی از واقعیت، برای استفاده از آنها به عنوان ابزار تصمیمگیری، سرمایهگذاری نماییم».
آیندهنگاری راهبردی، مشروط به برخی از این تعاریف اولیه، غالبا به عنوان یک ویژگی یا صفت انسانی تصور شده است و با آن به عنوان یک صلاحیت و عملکرد مدیریتی برخورد میشود که مدیران «رویاپرداز» را قادر میسازد «به مرزهای پابرجا نفوذ نمایند و فرصتهایی را به چنگ آورند که مورد غفلت دیگران بودهاند».
چنین رویکردهایی با ارجحیت دادن به چنین افرادی به عنوان منبع نخست آینده نگاری راهبردی، معمولا به طور ضمنی یا صریح، نقش سایر ذینفعان سازمان در تصمیمگیری درباره آینده را کاهش میدهند. در مقابل، پژوهش حاضر که ناهمگنی فردی را تایید میکند، در کنار پیچیدگیهای نسبت دادن آیندهنگاری راهبردی به افراد، از جمع (The collective) به عنوان منبع آینده نگاری راهبردی طرفداری مینماید. در واقع به جای تمرکز بر روی قابلیتهای فردی در آینده نگاری استراتژیک، آن را به مثابه یک پدیده سازمانی مانند یادگیری سازمانی میداند.
- در مقابل این پیشینه هستیشناختی مورد چالش، مشکل دوم آینده نگاری راهبردی، با بعد زمانی فرایند یادگیری به ویژه نحوه سازماندهی دادههای پراکنده در زمان به دانش معنادار معطوف به آینده سر و کار دارد.
از این منظر، آیندهنگاری راهبردی به یک ابزار یادگیری اجتماعی بدل میشود که توجه فرد و گروه، هر دو را به امکانهای آینده و محدودیتهای زمان حال جلب میکند. کنش کانونی آینده نگاری راهبردی که از پیشبینی، تخیل و کاوش (Probing) پیوسته آینده الهام گرفته، در مورد تفسیر آینده ناشناخته در مقابل پیشگویی آن است.
مسئله مرتبط در اینجا این است که آینده نگاری راهبردی عملاً همانند «یک رقص تکراری میان تجارب گذشته، واقعیات امروز و مسیرهای ممکن آینده» نقشآفرینی میکند و به شکلی روایتگونه گذشته، حال و آینده را به هم پیوند می دهد. به هر حال موضع ما در برخورد با زمان به عنوان پدیدهای عینی و خطی، موجب شده تا از آینده نگاری راهبردی به عنوان روشی برای پیشبینی آینده کاریکاتور ساخته شود یا مطالعات آینده پژوهانه که کاوش آینده نگاری راهبردی را به عنوان یک فرایند یادگیری اجتماعی را که میتواند هر دو سطح فردی و اجتماعی مشارکت را به هم پیوند دهد، محدود نماید.
تأکید همزمان بر گذشته، حال و آینده، با افزایش ارتباط و اتصال زمانی میان حافظه، توجه و انتظارات؛ معنابخشی (Sense-making فرایند معنا بخشیدن به یک تجربه، حس انگیزی یا محسوس سازی) بازنگرانه را ممکن و تقویت میسازد. کانمان و میلر (Kahneman and Miller) این موضوع را اینطور مطرح کردهاند که «استدلال نه تنها روبه جلو از انتظار و فرضیه به تأیید و بازبینی، بلکه همچنین روبه عقب از تجربه به آنچه به خاطرمان می آورد یا ما را وا می دارد که در موردش فکر کنیم، جریان دارد».
اهمیت این سفر در زمان با مفهوم برخورداری از دانش آینده نگاری (Foresightfulness) سازمانی که توسط تسوکاس (Tsoukas) و شفرد (Shepherd) ترویج پیدا کرد، شامل این نکات است که:
- تاکید بیش از حد بر گذشته ممکن است تشخیص تغییرات نامحسوس را محدود نماید،
- تاکید بیش از حد بر زمان حال ممکن است منجر به سازمانی شود که بر اساس تغییرات نامحسوس در محیط خود عمل نمیکند، در حالیکه
- تمرکز بیش از حد بر آینده میتواند به سازمان هایی منجر شود که از هوسها و مدهای پرخرجی پیروی کنند که میتوانند شایستگی و قابلیتهای جاری را نابود نمایند.
در حالیکه محققان آینده نگاری بعد زمانیِ آینده نگاری راهبردی را تصدیق میکنند، انحراف تحقیقات از مسیر منطقی تلاش برای فهم ابعاد خُرد تفکر فردی و گروهی، تحت تأثیر پارادایم غالب که گرایش به ابزارها و روش های کشف آینده دارد، به یکی از مشخصههای این حوزه تبدیل شده است.
- بخش عمدهای از این امر به مشکل سومی که شناسایی کرده ایم، پیوند خورده است: باوری که به طرز عجیبی گسترش یافته است مبنی بر این که آینده نگاری راهبردی را به عنوان یک مولفه واحد و اغلب گسسته، از فرایند برنامهریزی مشخص مینماید که به سازمانها کمک میکند بر ایستایی چیره شوند.
یعنی به عنوان یک عمل اپیزودیک که میتواند به سازمانها کمک نماید تا چشمانداز خود را وسعت بخشند، آینده را کاوش نمایند و به نوبه خود، توانایی برای مواجهه با تغییر شتاب گرفته و عدم قطعیتهای ناگزیر را که ویژگیهای اصلی محیط هستند، توسعه دهند. (برای مثال بنگرید به مقالهای در این زمینه در شماره ی ۹ از نشریه هنر نهم).
در نهایت، اینگونه اعمال تحت لوای آیندهنگاری استراتژیک به عنوان یک ابزار مداخلهگرا (Interventionist)، یا «دستورالعمل» پیششرط برای هر سازمان «بیمار» که برای تجدید حیات خود تلاش میکند، مورد استفاده است. طیف گستردهای از روششناسیهای تحلیلی مبتنی بر استفاده از روشهای کمی نیز به منظور توصیف اینگونه آیندهنگاری مورد استفاده قرار گرفتهاند که از آن جمله میتوان به دلفی (Delphi iteration)، بازی کسب و کار (business war-gaming)، سناریوپردازی (scenario plannig)، هوش رقابتی (competitive intelligence)، چشماندازسازی محیطی (peripheral visioning)، برونیابی روندها (extrapolation) و وایلد کارتها یا شگفتیسازهای اجتنابناپذیر (wild cards) اشاره کرد. به ویژه، سناریوپردازی در میان این روششناسیهای آینده نگاری بیش از همه از لحاظ نظری توسعه یافته و محبوب است و سرشار از رویکردهای متعدد اما مشابه به منظور سازماندهی آن در طیف گستردهای از بافتارها است.
هم محققان (دانشگاهیان) و هم کنشگران، سناریوپردازی را درون «چارچوب عقلانیت علمی» توسعه دادهاند و اگر چه سناریوپردازی به طرز گستردهای متکی بر ابزار کمّی، قدرت چشماندازسازی و شناخت است، در مقابل، عمل سناریوپردازی در قالب فعلی خود، نظاممند و خطی است و اغلب نیازمند تسهیل توسط یک مشاور بیرونی است. از اینرو چنین روششناسیهایی غالباً ممکن است به عنوان عمل تحمیل منطق حاکم بر گروههای زیردست از طریق سناریوهای بدیل کوتاه یا درکی ایدئولوژیک از پیامدها پدیدار گردند.
به علاوه، بیشتر سازمانها اغلب لازم میدانند به خودی خود اقدامات آینده نگارانه را درون اقتضائات زمان با توجه به محیط آشفتهای که آنها در آن قرار گرفتهاند، تصویب نمایند. برت (Burt) و ون دِر هیدن (Van der Heijden) به طور کلی با تشخیص حد برجسته فعالیت های آینده نگاری، استدلال می کنند که فعالیت های سناریوپردازی باید «شیوهای مستمر از تفکر در سازمان در مورد آینده و نه صرفاً یک مداخله اپیزودیک» باشد.
علاوه بر این، تسوکاس و شفرد (Tsoukas and Shepherd) در مخالفت کامل با آینده نگاری راهبردی به عنوان یک فرایند اپیزودیک استدلال مینمایند که برخورداری از دانش آیندهنگاری تنها زمانی به یک مهارت سازمانی بدل میشود که کارشناسان و یا مدیران ارشد تنها در زمانهای معین به منظور مواجهه با پدیده ای به نام «آینده» از تفکر آینده گرا استفاده نکنند. در جای دیگر، کانها (Cunha) و دیگران با اتخاذ دیدگاهی انتقادی نسبت به فعالیتهای آینده نگاری راهبردی همچنین به طرز متقاعد کنندهای استدلال میکنند که محیطهای نامطمئن، سخت و رقابتی، میطلبند که سازمانها با آینده نگاری نه به عنوان یک فعالیت اپیزودیک بلکه به عنوان فرایند مستمری از هم گامی با محیط برخورد کنند. (واژه اپیزود (Episode) به معنای رویداد و حادثه است).
نظریات جدید در ادبیات آیندهنگاری، توجهات را به تئوریزه کردن آینده نگاری به عنوان یک فعالیت اجتماعی به منظور تطبیق با تغییرات، بدیهه گویی (Improvisation) و پتانسیل تغییر ناشی از اقدامات «آینده نگارانه» جلب کرده است. این جریان از لحاظ هستی شناسی آینده نگاری راهبردی را به عنوان شدن(Becoming) پیوسته و انعطافپذیر تلقی میکند و استدلال میکند که درک آینده، ما را ملزم میدارد که فعالیتهای سازماندهی روزمره و تعاملات خرد میان اعضای سازمان را بررسی نماییم. تاکنون اطلاعات کمی در مورد ظهور خلاق آینده نگاری راهبردی از درون سازمانها (به جای هدایت شدن از بیرون) در دسترس قرار گرفته است، در نتیجه ما میپرسیم چگونه آینده نگاری راهبردی در فعالیت روزمره بازیگران سازمانی تصویب و بازتولید شده است.
ما با موشکافی زندگی سازمانی از بعد زمانی آن ادعا میکنیم که فعالیتها (Practices) در زبان، «اعمال روزمره» و تعاملات پیوسته بنا نهاده شدهاند و از اینرو ارتباط معرفتشناختی ناگزیری با آینده نگاری راهبردی دارند.
لذا به منظور شناخت فعالیتهای آینده نگاری استراتژیک پیشنهاد میشود که به سراغ تئوری عمل (practice theory) برویم. این تئوری در مورد نحوه بودن جامعه است. در مورد انگیزهها، نیتها و محرکهایی که جهانی که در آن زندگی میکنیم را میسازند. به طور کلی این تئوری دیالکتیکی پویا بین ساختارهای اجتماعی و عاملیت انسان است. در ادامه بحث با تمرکز بر روی این تئوری به بسط دیدگاه جدید در مورد آیندهنگاری راهبردی خواهیم پرداخت.
۰ دیدگاه