ساعت های دروغگو!

۲۰ شهریور ۱۳۹۳ | یادداشت های شخصی

چند روز پیش ایمیلی حاوی مطلب زیر از طرف یکی از دوستان خوبم به دستم رسید. پی‌گیری کردم تا منبع آن را یافتم. از قرار معلوم نوشته‌ای است از آقای محمدرضا شعبانعلی، یکی از مشاوران خوب کشور ما در عرصه مدیریت. چون نوشته را دوست داشتم و بی‌ربط به موضوع مورد علاقه بنده هم نیست، آن را در اینجا بازنشر دادم:

روی مبل نشسته بودم و فارغ از زمین و زمان، به دیوار روبرو نگاه می‌کردم. این روشی است که معمولاً اوقات فراغتم را می‌گذارنم. گاه سه یا چهار ساعت طول می‌کشد. کتاب‌های زیادی در این سکوت‌ها متولد شده‌اند، نوشته‌های پراکنده‌ای نیز، کلاس‌ها و دوره‌ها و شرکت‌ها و سازمان‌هایی نیز!

اما این بار، اتفاق متفاوتی افتاد. ساعت روی دیوار توجهم را جلب کرد. تیک تاکی که برای اولین بار طی چند سال گذشته، می‌شنیدم و چه وحشتناک بود. پیام مشخصی داشت: چشمت را باز نگهداری یا ببندی، به ساعت رو کنی یا پشت به آن بایستی، زمان از حرکت نمی‌ایستد. صدای تیک تاک ساعت هر لحظه بلندتر می‌شد. طوری که هیچ صدای دیگری به گوش نمی‌رسید. بر خلاف تمام این سال‌ها، که صدای این تیک تاک در هیاهوی صدای شهر، گم شده بود.

چه سخت است زندگی. چه سخت است تصمیم گرفتن. چه سخت است خوابیدن. چه سخت است نخوابیدن! وقتی که تیک تاک ساعت در گوشت می‌پیچد و بیرون نمی‌رود. صدای تلخی است اما پیامش حقیقت دارد. زمان می‌گذرد. چه با من. چه بی من.

ساعت دروغگو

چه ایده بدی بوده گرد ساختن ساعت. احساس می‌کنی همیشه فرصت تکرار هست:

قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و می‌بینی شده ۸ و ربع، می‌گویی: اشکال ندارد تا ۹ می‌خوابم بعد بیدار می‌شوم!

قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می‌بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده. می‌گویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت ۹ می‌خوانم.

ساعت دروغ می‌گوید. دروغ. زمان بر گرد یک دایره نمی‌چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم می‌دود. و هیچ‌گاه، هیچ‌گاه، هیچ‌گاه باز نمی گردد.

ساعت شنی محبوب

ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو یادآوری می‌کند که دانه‌ای که افتاد دیگر باز نمی‌گردد. اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه‌ها و ستون‌ها، ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و می‌گویم در آن، آن‌قدر شن بریزند که تخلیه‌اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. تا هر لحظه که روبرویش می‌ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره».

یادم باشد تابلویی زیر ساعت شنی ام نصب کنم: «خوش بین نباشید. این ساعت به ضربه سنگی می شکند…»

نوشته مرتبط: مفهوم ارزش-زمان و کامپیوتوپیا

۲ دیدگاه‌ها

  1. mz

    بسیار مطلب جالبی گذاشتید آقای دکتر
    فکر میکنم هر خواننده ای رو به تامل وادارد!
    ایده ساعت شنی بی نظیر بود.
    جای تشکر داره.
    موفقیتتان همیشگی ….

    پاسخ
  2. f_a

    این مطلب و قبلا خونده بودم . برام جالب بود . اما مثل شما دنبال منبع اصلی نرفته بودم . این بار پی گیری شما برام جالب تر بود .
    پیروز باشید

    پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *