آیندهای در گردشگری، نوشتهای پازل وار است که هر چند متن اصلی آن بسیار طولانیتر بود، اما سعی کردم کوتاهش کنم و با سؤال به پایانش برسانم تا مابقی بر عهده خواننده باشد.
تمدن، آیا ما متمدن هستیم؟ چه چیزی ما را متمدن کرده است؟ این که پیشرفتهای متکی بر عقلانیت ابزاری باعث شده که آنقدر باشد که تقریباً هر کسی کم و بیش از عهده نیازهای اولیهاش برآید و قانونی هست که تقریباً میتواند صدای قشر ضعیف را به اسم خود و به روشهای مختلف خفه کند، تضمینی بر متمدن بودن ماست، یا ما چیزی متفاوتیم؟ آیا تمدن اجباری برای بقا بوده است که در نبودن آن اجبار یا جایی که در بقا نقشی نداشته باشد، کنار گذاشته خواهد شد؟
کمی درباره خودمان…
بنمایههای اصلی حیات ما مانند خشونت، درندهخویی و زیادهخواهی در طول زمان طولانی تکامل، پنهانتر و پنهانتر خود را در جلوههای جدید تمدن مانند مسابقات مخفی کردند. هر مسابقهای از رینگ بوکس تا شطرنج، از بورس تا انتخابات سیاسی، همه صورتهایی ضعیف شده از رقابتهای اولیه گونه ما برای بقا هستند. شاید بهترین واژه برای توصیف چنین اجتماعی از انسانها زوتوپیا است.
زوتوپیا، انیمیشنی آرمانشهرگرایانه با بنمایهای از ترس ویرانشهری
انیمیشن زوتوپیا (zootopia)، شهری را نشان میدهد که در آن حیوانات بزرگ و کوچک، گیاهخوار و گوشتخوار در کنار هم زندگی میکنند. اما روایت اصلی داستان، گمان حیوانات به برگشت گوشتخواران به غریزههای اصلیشان است. ترسی همیشگی در وجود حیوانات دیگری که معمولاً طعمه هستند. هر چند داستان به گونهای دیگر و به رسم معمول با پایانی خوش به اتمام میرسد، اما این سؤال باقی میماند که آنچه ما تمدن انسانی مینامیم زوتوپیایی موقت نیست که در پرده پنهان مقولاتی مانند فرهنگ و هنر همچنان روحیه خشونت را در خود پرورش میدهد؟
فیلم مه؛ داستانی از لحظاتی که ما خود واقعیمان میشویم.
در فیلم مه (The Mist) اما به گونههای دیگر به این معما پاسخ داده شده است. مه، رویههای پوشالی و موقت تمدن با واژههای بزک شدهای مانند دوست داشتن، احترام به حقوق دیگران، کمک به دیگران و … را کنار میزند و نشان میدهد که آنگاه که اوضاع از روال معمول خود خارج شود تا چه حد ما غیر انسانی (خیلی مطمئن نیستم شاید باید بگویم تا چه حد دقیقاً انسانی) رفتار میکنیم. ترس خود واقعی ما را نشان میدهد.
خشونت، برتریجویی، رد شدن از دیگران و ماندن تا آخرین لحظه ممکن، اینها ما هستیم.
ویرانشهری در آینده
این مقدمه بیان شد تا به ویرانشهری در آینده بپردازیم. ویرانشهری که میتواند آبستن احتمالی هراسناک باشد. جایی در آینده که ما کف تمدن را کنار میزنیم و به مای واقعیمان نزدیک میشویم.
گردشگری مرگ و شکار انسانها به عنوان یک سرگرمی، ویرانشهری است که (Daniel William Mackenzie Wright) در مقالهای تحت عنوان (Hunting humans: A future for tourism in 2200) که در نشریه فیوچرز به چاپ رسیده، بدان پرداخته است.
مقاله، ریشههای کنونی این ویرانشهر را تشریح میکند. از تغییرات محیط زیستی با چالشهایی مانند کمبود مواد غذایی و آب تا رسانههای مروج خشونت که برخورد با پدیده مرگ را هر روز بیشتر و بیشتر به جنبهای از یک سرگرمی تبدیل میکنند. در نهایت، مقاله سناریویی را تشریح میکند که در آن گردشگری صورت جدیدی به خود میگیرد. جایی که در آن انسانهای متمول و دارا، خشونت و مرگ را به مثابه یک سرگرمی دنبال خواهند کرد. آیا ما از دیدن مرگ دیگران خوشحال میشویم؟ و آیا مرگ به قسمتی از سرگرمی انسان ها تبدیل میشود؟ آیا کسانی به دلایلی مانند فقر، تن به مرگ خود خواسته میدهد؟
هوش مصنوعی همراهِ بشریت یا در مقابل بشریت
البته این مقاله به یک چیز نپرداخته است. سناریوی قابل هضمتری که در سریال تازه اکران شده غرب وحشی (west world)، به نمایش در آمده است. در این سناریو، فناوری به کمک ما آمده است تا به جای قربانی کردن انسانها، انساننماهای هوش مصنوعی را در یک محیط کاملاً مهندسی شده شکار کنیم. یک سرگرمی فوقالعاده که شما را دعوت میکند تا در نوستالژیهای غرب وحشی سوار اسب شوید، تفنگ بردارید و انساننماها را شکار کنید. انساننماهایی که هیچ تفاوتی با شما ندارند جز اینکه نمیتوانند شکار کنند و همیشه شکار میشوند (داستانی که در قسمت آخر فصل اول سریال عوض میشود تا شما را با یک سؤال جنجالی مواجه کند. آیا هوش مصنوعی بر انسان پیشی میگیرد؟).
من هم نوشته خود را با سؤالاتی جدی به اتمام میرسانم. آیا خشونت عریان و نمایان بار دیگر به رویه اصلی زندگی تبدیل خواهد شد؟ آیا ما در آینده با نوع جدیدی از گردشگری مواجه خواهیم شد که مرگ و خشونت مقصد گردشگران است؟




دیدگاهتان را بنویسید