این نوشته در ادامه مطلب فرگشت آینده پژوهی (۱) میباشد…
ارائه منرما (Mannermma)، نظری ارزشمند در این بحث و در مورد جهتگیریهای آینده پژوهانه متفاوت است، به خصوص به این خاطر که تغییر جهتگیری را در خلال سالهای دهههای ۶۰ و ۷۰ بیان میدارد، اما سومین پارادایم آن یعنی پارادایم تکاملی یک پارادایم غامض است که هنوز نتوانسته در آینده پژوهی جایگاه شایستهای داشته باشد. در توضیح اینکه چرا آینده پژوهی، ایدههای تکاملی را با روششناسی و نیز فلسفه خود سازگار نساخت، دلایل بسیاری میتوان یافت. پیشتر در سال ۱۹۸۹، ماسینی (Masini) برخی دلایل کلیدی را پیشگویی کرد، از جمله این ایده که تفکر تکاملی در حوزه پژوهشی مورد استفاده قرار نخواهد گرفت.
به عقیده ماسینی، از آن پس، مطالعات آینده پژوهی به روشهای موجود ادامه خواهد داد و کار توسعه روش، اغلب صرفاً تغییرات کوچکی را به روشهای موجود عرضه مینماید. معنای مدلهای جهانی در حال نزول است. سناریوها بیشتر در راستای کار استراتژی مورد استفاده قرار خواهند گرفت، روش دلفی در بسیاری از رشتهها به طور وسیع مورد استفاده قرار خواهد گرفت، تجزیه و تحلیل محیطی نیز افزایش مییابد و کاربرد برنامهریزی راهبردی در هر دو بخش خصوصی و دولتی فزاینده است. تاکنون، تخمین ماسینی از توسعه آینده پژوهی کاملا درست بوده است.
سایر دلایل ممکن که چرا آینده پژوهی تکاملی هرگز به جریان اصلی یا یک پارادایم واقعی تبدیل نمیشود، در رساله کوزا (Kuosa) مورد بحث قرار گرفته و میتواند به صورت زیر خلاصه شود:
سازگار ساختن رویکرد تکاملی با آینده پژوهی مشکل و زمانبر است. این رویکرد در نهایت اصول آینده نگاری موجود را به چالش میکشد. ایجاد ابزارهای روششناختی جدید، نیازمند تأمین مالی است که تا کنون به میزان کافی در دسترس نبوده است و سرانجام، مروجان مطالعه آینده اندیشی تکاملی در دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ نتوانستند مدلهایی را ایجاد کنند که بتوانند اکتشافات آینده را به مطالعه آینده پژوهی متصل کنند.
پارادایم های آینده پژوهی
هایدگ (Hideg) به منظور ادامه بحث در مورد پارادایمهای جایگزین، استدلال میکند که دو پارادایم جدیدِ رقیب و بدیل در آینده پژوهی وجود دارد. این پارادایمها در رابطه با معیارهای او از جمله نقش انسان به عنوان فاعل (موضوع)، نقش تفسیر و تفاوتها در روششناختی هستند. در تقسیمبندی وی، اولین پارادایم جدید بدیل، مطالعات آینده اندیشی تکاملی است، که کار GERG (گروه مطالعه تکامل عمومی)، لازلو و منرما را به واسطه بیان این امر که مطالعه آینده اندیشی جدید رضایتبخش نیست، تکرار مینماید، چرا که موضوعات آن ساده شدهاند و نظریهها، روششناسی کاربردی و روشهای آن برای کاوش یک حقیقتِ همیشه در حال تغییر یا شرایط آینده آن کافی نیست.
دومین پارادایم بدیل، مطالعه آینده پژوهی انتقادی است که بیان میدارد آینده میتواند تفسیر شود، نه تنها به عنوان پدیدهای که در گذر زمان جامه عمل میپوشد بلکه پدیدهای که در حال حاضر در افکار و احساسات افراد وجود دارد. از این رو، بر طبق مطالعه آینده پژوهی انتقادی، چنین آیندهای بر زمان حال و صور یک بخش ارگانیک از قوانین زندگی اثر میگذارد. مطالعه آینده پژوهی انتقادی، توقعات، اهداف، برنامهها و زمانبندی اقدامات آینده را بر میانگیزد، و بنابراین نه تنها یک صورت خاص از تفسیر شناختی است بلکه یک نگرش احساساتی (خوش بینانه – بدبینانه، امید- ترس) نیز هست. به عبارت دیگر، در سطح کنونی پیشرفت انسانی، تفکر درمورد آینده و داشتن یک ادراک از آینده دیگر نمی تواند به عنوان صورت های مجزای تفکر در نظر گرفته شوند.
به علاوه، مطالعه آینده اندیشی انتقادی رویکردهای روش شناختی بسیاری را فراهم می سازد که به فرد کمک می کند تعهدات و جهان بینی های عمیق در پسِ پدیده های سطحی یا لیتانی یک خط مشی مشخص را آشکار نماید.
به هر حال، بیان اینکه دو پارادایم رقیب نوظهور در مطالعات آینده پژوهی وجود دارد میتواند از نقطه نظر به کارگیری پارادایمهای جهانی، یک اتهام مسئلهساز باشد. توماس کوهن، معنای معاصر مفاهیم پارادایم و تغییر پارادایم را در کتاب خود، «ساختار انقلاب های علمی» ارائه میکند. طبق تعریف کوهن، یک پارادایم به مجموعه فعالیتهایی که یک رشته علمی را طی یک دوره زمانی خاص تعریف میکند، اشاره دارد. برای مثال پارادایم، پرسشهای زیر را در بر میگیرد: (i) چه پدیدهای بناست مشاهده شود و مورد مداقه قرار گیرد؟ (ii) چه نوع پرسشهایی بناست در رابطه با این موضوع مطرح و بررسی شوند؟ (iii) این پرسشها چگونه ساختار یافتهاند؟ و (vi) نتایج بررسیهای علمی چگونه باید تفسیر شوند؟
در یک مفهوم صریح، تنها تغییر پارادایم واقعی درعلم زمانی رخ داد که نظریه مکانیکی فیزیک نیوتن به نظریه نسبیت فیزیک انیشتین تغییر یافت. به عبارت دیگر، در یک زمان تنها یک پارادایم غالب میتواند در یک حوزه علمی وجود داشته باشد، نه پارادایم های رقیبِ بسیار. بنابراین، در این مورد، ممکن است بسیار درست تر باشد که به جای پارادایمها برای مثال بگوییم رویکردهای رقیب در سطح کلان. به علاوه ریچارد اسلاتر، که میتواند به عنوان یکی از خالقان آینده پژوهی انتقادی در نظر گرفته شود، ترجیح داده است که این حوزه را به آینده پژوهی انتقادی و یکپارچه تقسیم کند.
با این وجود، اگر این ایده را بپذیریم که مادامی که در حال صحبت کردن در مورد طرز تفکرهای همه جانبه متداول هستیم، میتوانیم در مورد پارادایمها در آینده پژوهی و آینده نگاری صحبت کنیم، پس ممکن است بگوییم که تا کنون دو پارادایم در آینده پژوهی وجود داشته است. هر دوی این پارادایمها رویکردهای روششناختی رقیب در سطح کلان، شاخههای هستی شناختی و معرفت شناختی بسیار و مراحل انقلابی بسیاری داشتهاند. پیش از اینکه وارد جزئیات و مراحل این دو پارادایم شویم، در مورد نمونه اولیه جهتگیری آینده پژوهی در ماهیت انسانی که حتی در انسان مدرن هم به شدت وجود دارد، به بحث میپردازیم.
منبع: مقاله Evolution of futures studies
۰ دیدگاه