متنی که از نظر می گذرانید روایتی کوتاه از یک دانشجوی کارشناسی ارشد آینده پژوهی دانشگاه اصفهان در آخرین روزهای ترم اولش است. زهرا حیدری دارانی یک بار پرونده کارشناسی ارشد را در رشته ریاضی بسته و حالا چون عاشق بوده عزمش را جزم کرده و روز از نو روزی از نو، آن هم در رشته آینده پژوهی. زهرا عاشق است، عاشق آینده پژوهی و روایتی که میخوانید یک روایت عاشقانه است.
آینده پژوهی؛ این فرارشته جذبکننده!
اولین بار که این واژه را بهعنوان نام یک رشته میشنوی احساس میکنی به سمتش کشیده میشوی، با تمام وجودت عزم جزم میکنی که بخوانیاش. کنده شدن از دنیای ریاضی بعد از سالها تحصیل و تدریس کار آسانی نیست؛ تمام اضلاع «مثلث آینده»ی زندگیات تکمیل است؛ «وزن زمان گذشته» تو را پایبند به ریاضی میکند؛ «فشار زمان حال» و «کشش تصاویر آینده» به تغییر میخواندت. تغییر مسیر زندگی، آن هم تغییری از جنس «شگفتیساز»ها. سفری بیبازگشت از دنیای قطعیات به جهان «عدم قطعیت»ها. «پیشرانهای تغییرِ» این شگفتیساز بنیانکن را نمیتوانی دقیقاً تعیین کنی. چندی تلاش میکنی تا به مقطع دکتری «مطالعات آیندهها» وارد شوی اما … .
آینده پژوهی دانشگاه اصفهان؛ آن هم کارشناسی ارشد!
حالا بیا ملت را توجیه کن که «آینده پژوهی چه هست و چه نیست» و تو چرا همچنان در مقطع کارشناسی ارشد هستی. خودت را به نشنیدن میزنی و خوشحالی؛ مثل کسی که به خودش آمپول بیحسی از جنس زمان زده تا اکنونش را نفهمد. مهم این است که آینده پژوهی است. تا بهعنوان دانشجوی جدید الورود ثبت نام میکنی، «تصاویر ذهنی» از اساتید احتمالی و کلاس و همکلاسیهایت به مغزت حمله میکنند و دیگر نمیتوانی در زمان حال زندگی کنی و برای شروع کلاسی که چند سال انتظارش را کشیدی لحظه شماری میکنی؛ حتی نحوهی ورودت به کلاس را بارها با خود مرور میکنی.
همه چیز از جنس شگفتیساز!
سعی میکنی زودتر از ساعت ۸ صبح سر کلاس باشی و وقتی خرسندی از اینکه زودتر رسیدی، شوکه میشوی، استاد و همکلاسیات با هم آشنا شدهاند و عملیات معرفی صورت گرفته است. حالا نوبت توست. قبل از اینکه بتوانی استاد را آنالیز کنی و با تمام آنچه تصور میکردی متفاوت ببینی، شروع میکنی به معرفی خودت. آنوقت تو هم با سرگذشتت میشوی «شگفتیساز»! این را از ظاهر استادت میفهمی؛ یک سره علامت سؤال میبینی. استاد تند تند حرف میزند و تخته را پر میکند از «جغرافیای انسانی و فکری آینده پژوهی در ایران» و تو سعی میکنی اطلاعاتی که در این چند سال کسب کردی با دادههای او تطبیق دهی.
شروع رسمی کلاس مبانی آینده پژوهی
شروع رسمی کلاس «مبانی آینده پژوهی» از هفته آخر شهریور است؛ زمانی که هیچ کلاسی در دانشکده برگزار نمیشود و همه چیز تق و لق است. شگفتیساز پشت شگفتیساز؛ اولین توصیفات استاد از ضرورت آینده پژوهی با نگاه به فناوری، از آیندهایست که شاید در آن مجبور شوی از حشره گوشت بسازی و بخوری! چون خیلی پروتئین دارد و تو شگفتزده میمانی که این بود آینده پژوهی که چند سال به دنبالش دویدی! و حالت خوب نیست تا چند دقیقه. شگفتیساز پشت شگفتیساز؛ استاد درس «نظریههای تغییر و تحولات اجتماعی» ات را قبلاً در تلویزیون بهعنوان مجری دیدهای و حالا از تهران فقط برای کلاس تو و با هزینه خودش میآید. شگفتیساز پشت شگفتیساز؛ آخر هفته میشود و هنوز مهر نیامده، تو کولهباری از «تکلیف در منزل» داری که انجام دهی. شگفتیساز پشت شگفتیساز؛ هفته دوم که به دانشگاه میآیی اتفاقی میافتد که رازی است بین ما آینده پژوهیهای دانشگاه اصفهان؛ ولی بهخیر میگذرد. شگفتیساز پشت شگفتیساز؛ استاد درس «مطالعات علم و فناوری» را که بهتازگی از فرنگ برگشته میبینی و میفهمی قرار است ذیل عنوان این درس، «تکامل تکنولوژی» با چاشنی «فلسفه علم» یاد بگیری و در طول کلاس به شکل علامت تعجب و سؤال باشی.
و خلاصه همه چیز میشود از جنس شگفتیساز؛ بهخصوص وقتی میفهمی که آینده جهان آینده پژوهیات همان «جهان ووکا» (vuca) است.
سناریوهای استاد: تو برابر است با ما!
از همان ابتدا همه ضمایر استاد «ضمیر جمع» است و تو و همکلاسیهایت میشوید ما. تو برابر است با ما. تو احساس خوبی داری اما این تیر دو نشان دارد؛ انبوهی از کارها و تکالیف که بر سرت میریزد ولی از نظر استاد «اصلاً به شما سختگیری نمیشود»! کلاسهای اساتید صمیمی است و تو راحت حرف دلت را میزنی و سؤالهایت را میپرسی و نقد میکنی، به خصوص کلاس مدیرگروه؛ طوری که گاه دو ساعت میگذرد از ابتدای کلاس و تو گذر زمان را نمیفهمی. دو روز اول هفته میروی دانشگاه و دو روز دوم میآیی دانشگاه؛ در اولی معلمی و در دومی محصل و این، کار تو را هم سخت میکند و هم شیرین.
تو برابر است با ما؛ استاد، تو را در همه «سناریوهایش» از آینده «گروه آینده پژوهی دانشگاه اصفهان» شریک میکند و تو در این آینده برای خودت «نقش» میبینی و امید؛ و تو «بازیگر» هستی. استاد، تو را در «سناریو هایش» از آینده گروه آینده پژوهی شریک میکند؛ حتی در ویرایش کتابهایش و تو چند هفته با نقطهویرگول و نیمفاصلههای کتابها و زیرنویسهای جنجالیاش درگیری. استاد، تو را در همه «سناریوهایش» برای آینده گروه شریک میکند؛ حتی زمانی که مجبورت میکند مقاله آینده پژوهانه بخوانی و خلاصه کنی و آن را در وب سایتش میگذارد، حتی زمانی که میکشاندت که فقط برای یک درس، «بل» و «سردار» و «گیدلی» و «عنایتالله» و «اسلاتر» بخوانی.
استاد، تو را در همه «سناریوهایش» برای آینده گروه شریک میکند؛ حتی زمانی که آموزش و پرورش، آغوشش را به روی آینده پژوهی باز میکند، حتی در «برگزاری کارگاههایش» در مراکز و سازمانهای مختلف، حتی در استرسها و نگرانیهایش برای آینده پژوهی، حتی در «کارگاه آینده دانشگاه» در دانشگاه؛ و حتی زمانی که محور تمام سخنانش «فناوری» است، انگار که بدون فناوری نمیتواند نفس بکشد. استاد، از همان ابتدا تو را وارد متن و قلب آینده پژوهی میکند و تلاش میکند و تلاش میکند و تلاش میکند … تا تو به واژه «آینده نگاری مسری» برسی تا تو را تشویق کند. واژهای که خودش در عمل سعی میکند محققش کند البته به روش خودش و از جنس «سردار»! حال تو یک «آرمانشهر زمانی» داری که آینده از آن «اعاده حیثیت» میکند. استاد، تو را در همه «سناریوهایش» برای آینده گروه شریک میکند؛ حتی زمانی که در «مخروط آیندهها» گیرافتادهای و سعی میکنی از «آیندههای محتمل» عبور کنی و «آیندههای ممکن» و «آیندههای باورپذیر» را برای خودت ترسیم کنی تا به «آینده مطلوب» برسی.
اما استاد همیشه در سناریوهایش برایت «شگفتیساز» دارد! حتی در شیوه برگزاری امتحاناتش و آه از زمانی که امتحان پایان ترم را مهملی برای بالابردن تحمل ابهامت میبیند و آه از زمانی که میفهمی که تمام ترم در حال برگزاری امتحان پایان ترم بوده و تو نمیدانستی.
و آینده پژوهی؛
به تو میآموزد «چرخ آینده» را به چرخه زندگیات تبدیل کنی تا با «گذر از نتایج به عاقبتها» به «آیندهنگاری مسری» برسی.
به تو میآموزد با «تفکر انتقادی» تیشه به ریشه «بیتفاوتی اجتماعی» بزنی و «کنشگری هوشیار» باشی.
به تو میآموزد در کنار «طیفی» از «متفاوتها» نفس بکشی و بشنوی و شنیده شوی و آرام باشی و همه را در «آیندهها» شریک کنی.
به تو میآموزد جلوی «استعمار زمان» را در خاک وطنت بگیری و برای خودت «آینده مطلوب» داشته باشی.
و گروه آینده پژوهی دانشگاه اصفهان؛
استاد گفت: «ما ویروسهای خطرناکی برای بیماری یأس اجتماعی هستیم» شاید با این تعبیر که ما موجوداتی سه ساحتی هستیم؛ بخشی موریانهوار ناامیدی را نابود میکند، بخشی به واقعیت نظر میکند و بخشی همچون باغبانی بذر امید میکارد و این سه ساحت را تکثیر میکنیم به وسعت کل ایران.
سلام خیلی خوب بود خانم حیدری
(ما ویروسهای خطرناکی برای بیماری یأس اجتماعی هستیم» شاید با این تعبیر که ما موجوداتی سه ساحتی هستیم؛ بخشی موریانهوار ناامیدی را نابود میکند، بخشی به واقعیت نظر میکند و بخشی همچون باغبانی بذر امید میکارد و این سه ساحت را تکثیر میکنیم به وسعت کل ایران.) این جمله خیلی خوبه حداقل تو این موقعیت بد. کاشتن بذر امید کار ساده ای نیست یا شایدم چون خیلی ساده است کسی نمیتونه انجامش بده.