به دور از جهت گیری کنترلی و به سوی دیالکتیک و تنوع
آینده پژوهی در حال فاصله گرفتن از ترغیب به ارائه آینده نگاری و احتمالات دقیق و کوشش برای فراهم ساختن اطلاعات فنی برای افراد و سازمانها به منظور کنترل فرایندها، اطلاعات و ساختارهای سازمانی است و در عوض در حال حرکت به سوی درک هرمنوتیک انتقادی، دیالکتهای رهایی بخش، و تنوع است. استدلال آینده پژوهی از استنباط قیاسی (deductive) به استقرایی (inductive) تغییر کرده و اینک در حال حرکت به سوی استنتاج به قصد بهترین تبیین (abductive) است [۱]. همه اینها در بحث اخیر در مجله فیوچرز آشکار شده و در آخرین سمپوزیوم بین المللی ارزیابی ریسک و پویش افقها (IRAHS) در سنگاپور در ۱۶-۱۵ مارس ۲۰۱۰، روشن شد.
همانطور که ضیا الدین سردار مطرح کرد: «با این همه، آینده پژوهان در حال کشف جاذبه یا آنتی بیوتیک نیستند. پیشگوییها، پیشبینیها، سناریوها و غیره، دانش آینده را برای ما فراهم نمیسازند، بلکه تنها امکانهای محدود مشخصی را پیشنهاد میدهند». به علاوه، حتی اگر این دانش ممکن بود، امکان نداشت که قادر باشیم آن را تشخیص دهیم؛ نکتهای که به طرز ماهرانهای توسط شوخ طبعی جیم دیتور نشان داده شده و با این وجود دومین قانون جدی آینده پژوهی است: «هر ایده مفید در مورد آینده باید خندهدار به نظر برسد» و ممکن است به همین نحو مختومه شود! سردار ادامه میدهد:
«ما میتوانیم دانش پیشبینی و چشماندازها، سناریوها و ایدههای تخصصی، مفاهیم و روششناسیهای آینده پژوهی را داشته باشیم، اما البته این به معنای دانستن آینده نیست. پیشبینیها و چشماندازها خود، فعالیتهای روششناختی هستند (از این جهت که مبتنی بر برخی نظریههای دانش هستند) اما آن ها فی نفسه دانش آینده را ارزانی نمیکنند. تمام کاری که انجام میدهند، فراهم کردن دانش ایجاد شده از تعداد محدودی از امکانها برای ماست. کاوش آینده نمیتواند تلاش برای قطعیت باشد.
تن (Tonn) تأکید میکند که حوزه آینده پژوهی به این خاطر وجود دارد که توجه آینده به طور ذاتی فراتر از مرزهای محدود هر رشته علمی دیگری است. او از تنوعی که در صفحات فیوچرز ارائه شده است، بهره میبرد و تنوع مطالعه آینده اندیشی خود را رونق میبخشد که میتواند به ضمیمه شدن به بسیاری از رشتههای علمی تفسیر شود. تن ادامه میدهد:
« اما، در تلاش برای توصیف رشته خود در مقایسه با دیگر حوزههای تخصصی و دانشگاهی، میتوانیم مجدداً به پیام و معناشناسی برگردیم. بسیاری از افراد مایلند با رشتهی ما به عنوان یک رشته علمی برخورد کنند، که خوب است، اما بعد آن را به عنوان یک حوزه مشروع رد میکنند، چرا که در واقع چندرشتهای، میان رشتهای یا فرارشتهای و در نهایت توصیفناپذیر است (…) شاید رشته ما با همه اینها یک رشته نیست بلکه مجموعهای از افراد را نشان میدهد که از هر ابزار در دسترسی برای اطمینان از بقای نوع بشر و دیگر گونهها بر روی زمین در آینده دور استفاده میکنند. شاید ما محافظان آینده هستیم. شاید ما شمن (جادوگر)های جدید هستیم، که در عوض اوراد و شربت سحرآمیز، مجهز به تحلیلهای روند، سناریوها و آینده پژوهی یکپارچه هستیم. ما قطعاً یک حوزه منظور محور هستیم و شاید این مهمترین پیام است.»
موضوع آینده پویش افقها، آینده نگاری و ارزیابی ریسک در بسیاری از ارائهها در سمپوزیوم بینالمللی پویش افقها و ارزیابی ریسک در سنگاپور مورد بحث قرار گرفت. سخنران نهایی کنفرانس دیوید اسنودن، بهترین ایدهها و درسهای آموخته شده از ارائههای هر دو روز را خلاصه کرد. بر طبق ارائه اسنودن اشتباهات کلیدی در آینده نگاری و تفکر مبتنی بر کنترل وجود دارد. مدتهای طولانی برای اجتناب از شکست آموختهایم. اما در زندگی واقعی مردمی که شکست نمیخورند، زندگی نمیکنند. از این رو، بسیار مهم است که شکست را بپذیریم. در غیر اینصورت، هیچ پویایی و پیشرفتی وجود نخواهد داشت. و اگر نمیتوانید در مورد آینده بدانید و برای آن آماده شوید، بهتر است زمان حال و تکامل آن را درک کنید. بنابراین، ما باید امکانهای انقلابی و نه بازهای از پیامدها را جستجو کنیم.
ما باید بیشتر از دیالکتیک به جای دوگانگی (dichotomy) و پارادوکس به جای معضل (dilemma) استفاده کنیم، چرا که روش پارادوکس به ما کمک میکند که به شیوهای بسیار متفاوت فکر کنیم. تمایل داریم همبستگی را که تقریبا در همه پدیدهها یافت میشود با علیت که بسیار خاص است، اشتباه بگیریم. ما همانندسازی (simulation) را با پیشگویی اشتباه میگیریم، با این وجود ادراک تقریبا هرگز منجر به آینده نگاری نمیشود. فکر میکنیم حذف تعصب از افراد و کامپیوترها و کسب عینیگرایی در صورتیکه به اندازه کافی سخت تلاش کنیم، ممکن است.
ما هنوز هم الگوی رفتاری را که مغز انسان دارای محدودیت است، حفظ میکنیم، که این مورد کاملاً مطابق با آخرین پژوهش شناختی و مغز نیست. در تفکر مبتنی بر کنترل، ما میخواهیم کامپیوترهای فراهوشمند را که شروع به پیشگویی و کنترل پیچیدگی این جهان کردهاند، باور کنیم، اما این امر اتفاق نخواهد افتاد. کامپیوترها به سختی میتوانند حتی به ظرفیت مغز بشر برسند، چرا که مغز انسان بسیار پیچیده است و هنوز موجودیتی تقریباً به طور کامل ناشناخته برای ماست.
سرانجام اسنودن ادراک خود را از چرخه زندگی در آینده نگاری، ارائه نمود. نخست، پارادایم یا جهتگیری مدیریت وجود داشت، که به طور مستقیم کنترل کاربردها و آگاهی را هدف قرار داد، استدلالات فیزیکی را بکار برد، تحت تسلط ارتش قرار گرفته بود و استدلال قیاسی را دنبال کرد. پس از آن تفکر سیستمی بود که هدف آن کنترل اطلاعات بود، استدلال دستهبندی و ساختاری را بکار برد، تحت تسلط مهندسان بود و استدلال استقرایی را دنبال کرد. سپس شاهد جهتگیری شناختی و پیچیدگی هستیم، که شناسایی ساختارهای شبکه، ارتباطات انتخابی، زمینهها و محدودیتها را هدف قرار میدهد، از استدلال شناختی استفاده میکند، تحت تسلط علوم بومشناسی، زیستشناسی، علوم انسانی و شیمی است، و استدلال به قصد بهترین تبیین را دنبال میکند. اینک نظامهای جهتگیری تفکر به انتها نزدیک میشوند، اما این تضمین نمیکند که به پارادایم شناختی و پیچیدگی دست یافتهایم، چرا که دستیابی به آن نیازمند کاری سخت و میل به یک طرز تفکر جدید است.
تکامل آینده پژوهی
شکل زیر جنبههای انقلاب آینده پژوهی را که در این نوشتارها ارائه شدهاند، خلاصه میکند. در خاتمه، مشاهده کردیم که سومین پارادایم آینده پژوهی اساساً بر تفکر دیالکتیک، آینده پژوهی یکپارچه و انتقادی شامل تجزیه و تحلیل کلان روندهای تاریخی و بر استفاده از استنتاج به قصد بهترین تبیین و روش های پارادوکس مبتنی خواهد بود. بخشهای دیگر که قویاً به آن مرتبط شدهاند، برخی اهداف موثر از «آینده شناسی» و ادراک جدیدی از نظامهای تفکر دینامیکی هستند. به عقیده منریا، آینده پژوهی برای سالها در مسیر خود در حال تکامل بوده است و به عنوان یک «رشته مستقل» در سالهای آتی در نظر گرفته خواهد شد، یا با برخی رشتههای علمی رسمی سازگار خواهد گشت. در مورد مدیریت راهبردی و حتی به فرم بسیار شبیهتر آن به آینده یعنی همان چشماندازسازی هم میتوان همین را گفت. به نظر میرسد، مدیریت راهبردی به بخشی از سومین پارادایم آینده پژوهی ختم نخواهد شد، چرا که تقریباً تمام هستیشناسی، معرفتشناسی، استدلال و اهداف آن مبتنی بر نوع متفاوتی از تفکر است و صرفاً یک توسعه آیندهگرا برای تفکر مدیریتی است.
آنچه در حقیقت از شکل زیر جا افتاده، پنجمین هدف مهم آینده پژوهی اُلاوی بورگ، توسعه روششناسی میانرشتهای کاربردپذیر است. علت آن این است که، نویسنده مقاله چنین در نظر گرفته است که توسعه روششناسی میانرشتهای کاربردپذیر صرفاً بیانی از این واقعیت است که این حوزه در حال تکامل و «زنده» است چرا که میتوانیم از این تکامل مشاهده کنیم.
بخش دیگری که در این شکل مخصوصاً بر آن تأکید نشده است، پیشرفت علمی اوایل قرن بیستم است، که صرفاً تنها تحت نام پارادایم علم جدید انیشتین برچسب خورده است، که مجدداً سلف تفکر مدیریتی در دومین پارادایم است. البته نقش و تأثیر تفکر مدیریتی، که به دنبال کنترل کاربردها و … است، همواره در تاریخ بشری کاملاً معنادار بوده است. در واقع تمام پارادایم نظام های مکانیکی در آغاز قرن ۱۸ ایجاد شده بود، همان زمانی که عصر روشنگری آغاز شد، و ایده آلهای اصول ریاضی ایزاک نیوتن که در سال ۱۶۸۷ منتشر شده بود، بازتاب مییافت. دلیل اینکه چرا تفکر مدیریتی در شکل به عنوان جانشینِ تسلط تفکر پیشگویی در اواخر دهه ۴۰ ارائه شده است، واقعیتی است که می توان گفت آینده پژوهی نوین در آن زمان آغاز شده است. و تأکید این شکل بر تکامل آینده پژوهی و نه بر تکامل نوع بشر یا تکامل علم به طور کلی است. تغییرات در علم، فرهنگ، سیاست و اقتصاد معمولاً اجداد تغییرات آینده پژوهی هستند.
همان طور که از شکل پیداست، تغییر پارادایم، عصر، یا تسلط نوع خاصی از تفکر به این معنا نیست که مسیر قبلی پایان مییابد. در عوض، تمام این «صورتها» با یکدیگر در یک زمان در یک نوع هم تکاملی باقی میمانند، اما معمولاً تنها یک صورت (جدید) می تواند در یک زمان تسلط یابد. به نظر میرسد بدینگونه تکامل اجتماعی ادامه مییابد؛ و سرانجام، تضمین نشده است که ما به سومین پارادایم دیالکتیک دست خواهیم یافت. همانطور که اسنودن مطرح کرد، دستیابی به آن نیازمند کار و میل به یک طرز تفکر جدید است. به عبارت دیگر، میتوانیم فعالانه آن را ایجاد نماییم، یا همچنین میتوانیم متناوباً فرصت را هدر دهیم. آینده در حال حاضر اینجا، در تفکر، اهداف و اقدامات ماست.
[۱]: برای مطالعه بیشتر اینجا را کلیک کنید.
۰ دیدگاه